نوای جنوب
    نگین جنوب
تاريخ انتشار: 24 اسفند 1403 - 18:30

نوای جنوب:دختر ارشد مرحوم هاشمی رفسنجانی می‌گوید: این که {مامان} گفته بود بریزید به خیابان‌ها که معروف است. من آمدم خانه؛ بابا گفت بیا ببین مادرت چه گفته است. گفتم چی گفته؟ گفت بیا گوش بده. این الان دردسری برای من می شود.

نوای جنوب:دختر ارشد مرحوم هاشمی رفسنجانی می‌گوید: این که {مامان} گفته بود بریزید به خیابان‌ها که معروف است. من آمدم خانه؛ بابا گفت بیا ببین مادرت چه گفته است. گفتم چی گفته؟ گفت بیا گوش بده. این الان دردسری برای من می شود.

خاطرات جدید فاطمه هاشمی: مدام به بابا می‌گفتیم دوست داریم خانه استخردار داشته باشیم/ یک ساعت پیش بابا از امام انتقاد کردم که چرا باید با آقای منتظری این کار را بکند؟/ مهدی که زندان بود مامان خیلی با بابا دعوا می کرد/ بابا با تسخیر لانه جاسوسی مخالف بود
گروه سیاسی جهان نیوز: فاطمه هاشمی، دختر ارشد آیت الله هاشمی با سایت اصلاح طلب خبرآنلاین مصاحبه مفصلی داشته است که بخش های مهم آن را در ادامه خواهید خواند:

**وقتی اصلاح طلبان در انتخابات مجلس شرکت کرده بودند من خودم با آقای تاجزاده صحبت می کردم و می گفت من اگر گذاشتم پدرت از چهاردهم بالاتر بیاید. یعنی اینجور برخوردهای تند و تیزی با بابا می کردند. یک عده از کارهایشان پشیمان شدند و عده ای هم نه.*اصلاح طلبان زمانی که لانه جاسوسی را گرفتند، بابا مخالف بود. بابا بارها نزد امام رفتند و گفتند که درست است که شما قبول کرده اید اما این کار، کار درستی نیست.
**یک چیزی برای خنده بگویم. مهدی که زندان بود مامان خیلی با بابا دعوا می کرد که این چه ظلمی است که در حق بچه‌های تو می کنند و تو ساکتی. یکبار یاسر به خانه آمد و گفتم که مامان دارد به بابا غر می زند. پرسید مامان! دوباره چی شده؟ بابا گفت: مردم به من می گویند تو این صبر را از کجا آورده ای. نمی دانند که من هر شب به خانه می آیم و تمرین صبر می کنم.

**این که {مامان} گفته بود بریزید به خیابان‌ها که معروف است. من آمدم خانه؛ بابا گفت بیا ببین مادرت چه گفته است. گفتم چی گفته؟ گفت بیا گوش بده. این الان دردسری برای من می شود.

**ما هم هیچ کدام، در مسیر اشرافیگری نیستیم، ما همه مان همان زمین هایی که پدرمان به ما داد را داریم؛ خانه ای که پدرمان در دزاشیب قبل از انقلاب زندگی می کرد و مادرمان هم از پول خودش برای هر کدام از ما یک آپارتمان ساخت، نه اینکه از پدرمان بگیرد. مادرمان وضع مالی خوبی داشت، زمین هایی داشت که با فروختن آنها برای ما ۵ تا بچه نفری یک آپارتمان ساخت. ما چند سالی با هم آنجا زندگی می کردیم، بعد دیدیم بچه ها بزرگ شدند و محرم و نامحرم داریم، گفتیم برویم زمینی بخریم از هم جدا ولی کنار هم، و خود من زمین های قم را فروختم، آمدم آنجا زمین خریدم و خانه ام را هم ساختم، بقیه هم همین کار را کردند. 


**{بابا}کفش ملی می پوشید. یک لنگه کفش او را می بردیم تجریش و می خریدیم.

**من از قبل از انقلاب شروع می کنم. بابای من یک وضعیت خیلی خوبی داشت. بابام کسی بود که ساخت و ساز می کرد. شما کمتر آخوندی را می دیدید که برود و بساز و بفروشی کند. ۳۰۰ قطعه زمین داشت. فکر می کنید چقدر را به ما داد. آن هم به زور مامان. مامان برای همه ما یک قطعه برداشت. فقط به نیازمندان و روحانیون می دادند. اولین مرکز خرید را در خیابان گرگانی ساختند. با آقای فرشچی. همان خیری که پول داد و مدرسه رفاه را تاسیس کردند. یک ساختمانی بود و عمه ام در آنجا بود. پایینش فروشگاه بود. که به قیمت های ارزان اجاره می داد. بعدا خانه ای را با پسرعموی خود آقا شیخ محمد ساختند. بیایان بود. می گفتند اینجا می ترسم. گفتند در آینده جای خوبی است که اتوبان صدر شد. بعد در کوچه حسینی ۴ تا حیاط ساختند. یکی را آقای مفتح خریدند. یکی را آقا بهشتی خریدند. یکی را خودمان می نشستیم و یکی را یک مادر و دختر بودند. ما مدام به بابا می گفتیم که دوست داریم خانه استخر دار داشته باشیم. می گفتند باشه خانه استخردار می خرم. با دوستانشان زمینی در خیابان کوچه پارس خریدند. بعد بابا آن را فروخت دو هزار متر زمین خریدند. دو تا خانه کوچک و یک استخر داشت. می خواستند آنجا را بسازند. که بابا به زندان رفت. وضع مالی عالی داشت.*زمانی که آقای منتظری عزل شد، من رفسنجان بودم. از رفسنجان آمدم دیدم مادرم برای آقای منتظری گریه می کند. بابا هم در حیاط راه می رفت و خیلی ناراحت بود. من هم یک ساعت پیش بابا راه رفتم و و از امام انتقاد کردم که چرا امام باید با آقای منتظری این کار را بکند؟ چرا شما چیزی نگفتید؟ حالا بابا گریه کرده بود و توضیح داده بود که من این کارها کردم، امام می خواست آقای منتظری را خلع کند، من رفتم نشستم آنجا به من گفتند تو نامه را ببر آنجا، گفتم من نامه رسان نیستم من باید با امام صحبت کنم. هی بابا این ها را توضیح می داد، هی من هم به بابا غر می زدم. بابا یکدفعه چک زد در گوش من، من هم زدم زیر گریه؛ چون تا حالا از بابا «تو» نشنیده بودم. گفتم حقتان است! الهی با شما هم همین کار را بکنند!  من یک هفته با بابا قهر بودم، بابا می آمد می گفت فاطی! چرا ناراحتی؟ همین یک بار بود.


کانال خبری نوای جنوب

برچسب ها:
هاشمی

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

کد امنيتي: [تغيير کد]

اخبار استان بوشهر

اخبار استان فارس

اخبار ورزشی

پربازدیدترین اخبار