کد خبر: 11606 ، سرويس: سایر اخبار
تاريخ انتشار: 26 آذر 1398 - 12:54
زن جوان اسیر وسوسههای شیطانی
نوای جنوب:از کاری که کرده ام بسیار پشیمانم و میخواهم از شاکی پرونده ام درخواست گذشت کنم تا از گناهم بگذرد و من زندانی نشوم چرا که...
نوای جنوب:
از کاری که کرده ام بسیار پشیمانم و میخواهم از شاکی پرونده ام درخواست گذشت کنم تا از گناهم بگذرد و من زندانی نشوم چرا که...
اینها بخشی از اظهارات زن ۳۳ سالهای است که به اتهام سرقت گوشوارههای کودکان در یکی از مراکز تجاری شهر شناسایی و دستگیر شده است.
این زن که دختر بچهای اهل کرج را فریب داده و در حال بیرون آوردن گوشوارههای کودک بود مورد ظن شهروندان قرار گرفت. دقایقی بعد با حضور نیروهای گشت کلانتری سپاد مشهد که با گزارش شهروندان عازم مرکز تجاری شده بودند در حالی به دایره تجسس تحویل شد که مسافران کرجی از این زن شکایت کرده بودند.
متهم این پرونده که میلههای زندان را روبهروی خود میدید و از شدت خماری چشمهایش نیمه باز مانده بود، درباره سرگذشت خود و ماجرای سرقت گوشوارههای کودکان به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: ۲۱ سال قبل زمانی که در کلاس اول راهنمایی تحصیل میکردم پدرم را بر اثر سانحه تصادف رانندگی از دست دادم. آن روز وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم همه فامیل خانه ما بودند. میگفتند پدرم مجروح شده و در بیمارستان بستری است، اما خیلی زود همه سیاه پوش شدند و من از گریههای آنها فهمیدم که پدرم فوت کرده است.
به همین دلیل مادرم دست مرا گرفت و به منزل پدربزرگم برد تا در آن جا با آسایش و آرامش درس بخوانم. مادرم در بیرون از منزل کارگری میکرد تا مخارج خورد و خوراک و هزینههای تحصیلم فراهم شود، اما در این میان مادرم نیز به بیماری فشار خون مبتلا شده بود و مدام دارو مصرف میکرد.
خلاصه امتحانات آخرین سال مقطع راهنمایی را به پایان رسانده بودم که روزی مادرم نیز بر اثر همین بیماری سکته کرد و جان سپرد. من هم بعد از مرگ مادرم ترک تحصیل کردم و در حالی که سرگردان بودم عمه ام مرا به منزلشان برد تا سرپرستی مرا به عهده بگیرد، ولی خیلی زود فهمیدم که او قصد دارد مرا به عقد پسرش درآورد. پسر عمه ام دچار مشکلات روحی و روانی بود و آنها به این امید که با ازدواج، بیماری پسرشان بهبود یابد قصد داشتند آینده مرا تباه کنند.
این بود که در یک فرصت مناسب از خانه آنها فرار کردم و در کوچه و خیابان سرگردان ماندم. شب بود که با جوانی آشنا شدم او مرا به خانه اش برد و بعد از مدتی با هم ازدواج کردیم و من صاحب یک فرزند شدم. اما از همان چند ماه اول زندگی فهمیدم که همسرم نه تنها اعتیاد دارد بلکه به من نیز خیانت میکند و با زنان زیادی در ارتباط است.
دیگر نمیتوانستم رفتارهای زشت او را تحمل کنم و به همین دلیل همواره با یکدیگر درگیر بودیم و او هم با عصبانیت مرا کتک میزد تا این که چاره کار را در طلاق دیدم و با سپردن حضانت فرزندم به او، از همسرم جدا شدم.
این بار برای آن که درآمد مستقل داشته باشم و نیازمند کسی نباشم، تصمیم گرفتم در لباس فروشی خاله ام که لباسهای زنانه میفروخت به عنوان فروشنده کار کنم. او نیز با رویی گشاده از من استقبال کرد و برای آن که اجاره منزل نیز نپردازم در منزل خاله ام ساکن شدم و روزها را در مغازه اش کار میکردم تا این که با دو زن جوان آشنا شدم که از مشتریان فروشگاه بودند.
آنها وقتی سرگذشت مرا شنیدند و فهمیدند که مطلقه هستم مرا برای برادرشان خواستگاری کردند و به این ترتیب من و «امیرعلی» با یکدیگر ملاقات کردیم.
من که قصد ازدواج داشتم تا از این شرایط اسفبار رها شوم بدون آن که درباره خواستگارم تحقیق کنم پاسخ مثبت دادم و با یکدیگر ازدواج کردیم. سپس اسباب و اثاثیه ام را جمع کردم و به خانه امیرعلی رفتم. با وجود آن که همسرم یک کارگر ساده بود و درآمد چندانی نداشت، اما همین درآمد اندک را نیز صرف هزینههای اعتیادش میکرد. این گونه بود که آرام آرام من هم به مصرف مواد مخدر آلوده شدم و مدتی بعد به استعمال شیشه و کریستال روی آوردم. مصرف موادم روز به روز بیشتر میشد و من پولی برای تامین هزینههای اعتیادم نداشتم.
میخواستم برای ترک اعتیاد اقدام کنم، اما پول خرید داروهای ترک اعتیاد را نداشتم به همین دلیل وقتی به یک مرکز تجاری در اطراف میدان بار سپاد آمدم چشمم به گوشوارههای دختر بچهای افتاد که احتمال دادم مسافر هستند، وسوسههای شیطانی رهایم نمیکرد تا این که آن دختر را با ترفندی از پدر و مادرش جدا کردم و در حال بیرون آوردن گوشواره هایش بودم که دستگیر شدم و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ عباس زمینی (رئیس کلانتری سپاد) متهم این پرونده در اختیار ماموران دایره تجسس قرار گرفت تا درباره جرایم احتمالی دیگر او تحقیقات بیشتری صورت گیرد.
لينک خبر:
https://www.navajonob.ir/fa/posts/11606